[ad_1]
به نقل از بهداشت نیوز، در روزهای نخست بهمن ۱۳۴۶ محمد دهقانی و اصغر گلیزاده دو تن از خبرنگاران مجلهی «زن روز» برای تهیهی گزارش یک دهکدهی اینده را انتخاب و به آن سفر کردند؛ «ابیانه»، جایی که به توصیف آنان «زنان بر آن حکومت میکردند» آن هم در حالی که زنان در پایتخت برای گرفتن هر حق کوچکی باید زمانها میدویدند. مردمان این ده به حدی طرفدار حقوق زنان بودند که در آنجا دبیرستان دخترانه وجود داشت، اما پسرهایش برای تحصیل در مقطع دبیرستان باید به روستاهای مجاور میرفتند. این روستا برق و آب لولهکشی داشت و مردم آن رسمی داشتند که احتمالا تا این مدت هم نه در ایران که در کل دنیا چندان جا افتاده نیست؛ دختران از پسران خواستگاری میکردند. مسئلهی زیاد دلنشینتر اینکه در آن روزگار که هر خانوادهی ایرانی کمتر از شش هفت فرزند نداشت، مردمان ابیانه طرفدار فرزند کم بودند و بیشتر از سه فرزند نداشتند. سخن مختصر آنکه این روستای اینده و در عین حال سنتی به گواه این گزارش در آن روزها سه هزار نفر جمعیت داشت در حالی که بر پایه سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۳۰۱ نفر (۱۴۷ خانوار) بوده است. در ادامه گزارش مفصل این دو خبرنگار را از سفر به ابیانه که در شمارهی ۱۵۱ مجلهی «زن روز» به تاریخ شنبه ۷ بهمن ۴۶ انتشار شد میخوانید:
مقصد ما قریهی «ابیانه» کوهپایهی سرد و یخبندانی در صد کیلومتری کاشان می بود. برای رسیدن به این قریه ناچار بودیم راههای صعبالعبور و گردنههای پرپیچوخم و پربرف و یخ کوهستانی را پشت سر بگذاریم. اتومبیل ما به سختی این جاده را میپیمود. از دهات کوچک باقرآباد، کموجان، یارند برز و تره گذشتیم و هنگامی سواد قریهی «ابیانه» از دور اشکار شد و خانههای خشت وگلی سرخرنگ که انگار چند طبقه ساخته شدهاند نمایان گردید، همه حس شادمانی کردیم.
اولین منظرهای که در این قریه دقت ما را جلب کرد، مردان بیکار آنجا می بود که در کنار کوچههای ده دور هم نشسته بودند و در حالی که خود را با آتشی که در وسط کوچه افروخته بودند گرم میکردند، مشغول «گپ» زدن بودند.
ما اول فکر کردیم چون فصل زمستان است و کار زراعت نیست مردها خواهناخواه بیکارند، اما هنگامی پرسوجو کردیم معلوم شد مردهای این قریه در همه فصلهای سال بیکارند و بار سنگین زندگی را زنان و دختران آنجا به دوش میکشند. به همین علت هم اختیارات زندگی به دست زنها است و ریاست خانواده را نیز زن به مسئولیت دارد.
دخترهای درسخوان
در این قریه هر دختر که به ششسالگی رسید بدون استثنا باید به مدرسه برود. مسئلهی شگفتیآور این است که در ده ابیانه تا این مدت دبیرستان پسرانه وجود ندارد، اما سالها است دبیرستان دخترانه تاسیس شده است. دختران دبستانی و دبیرستانی اینجا با همان لباس محلی که عبارت است از یک شلیتهی چیندار و بلوز گشاد ترمهی زریدوز و چارقد بلند که عقب آن به زمین کشیده میبشود و مزین به صدها سکهی طلا و نقرهی قدیمی است سر کلاس حاضر خواهد شد و به حل مسائل ریاضی و آزمایش مسائل فیزیک و شیمی میپردازند.
آقای ضیایی رئیس دبیرستان دخترانه میاو گفت:
– شگفتی نکنید اگر بگویم که در این قریه سه هزار نفری دانشآموزان پسر که تصمیم ادامهی تحصیل دارند باید به قریههای مجاور و یا به کاشان بروند، ولی در تاثییر تقاضای مکرر زنان و دختران قریه، ادارهی آموزش و پرورش شهرستان ناچار شد با تاسیس دبیرستان دخترانه در ابیانه موافقت کند و اکنون در دو کلاس اول و دوم این دبیرستان شصت دختر درس میخوانند. هوش و ذکاوت دختران بسیار است و همهشان در امتحانات نمرات عالی گرفتهاند.
دختران دانشآموز ابیانه که عوض کفش گیوه میپوشند تنها به تحصیل اشتغال ندارند، بلکه ضمن تحصیل به خیاطی، گلدوزی، نانوایی، زراعت و خانهداری نیز میپردازند. آنها بیل و کلنگ به دست میگیرند و با دیگر دختران همکلاسی خود به مزرعه میروال. زمین شخم میزنند، آبیاری میکنند، دروچینی میکنند و در فصل پاییز از درختان سیب و گلابی میوه میچینند.
ازدواج
در ابیانه دختری که به سن بلوغ میرسد باید شوهر کند. سن بلوغ برای دختران اینجا بین بیست تا سی سالگی است. در واقع دختر ابیانهای موقعی به خانهی شوهر میرود که شعور و قوت ادارهی خانواده را داشته باشد. پدر و مادر در ازدواج دخترشان کوچکترین دخالتی ندارند و دختر باید شخصا شوهر آیندهی خود را انتخاب کند. به زمان چیدن میوه از درختان و یا در زمان شخم زمین، دختری از پسری خوشش میآید و عاشق او میبشود. عشق یک دختر و پسر در ابیانه ابدی است و آن دو تا زمان پیری به یکدیگر مهر میورزند و همدیگر را دوست دارند.
لباس عروس
هر دختر دم بخت در قریهی ابیانه یک دست لباس کامل عروسی دارد. لباس عروس عبارت است از یک تاج زیاد قشنگ از پارچهی زری که همهی آن را سکههای بزرگ و حلقههای طلا و نقره میپوشاند و دامن و جلیقهی زریدوز که بر آن تلألو سکههای طلا نمودای خاص میدهد، و بالاخره یک شلیتهی چیندار که ۳۰ متر پارچه در آن به کار رفته و لبههای آن را گلدوزیهای زیبایی از زری مزین کرده و غرق در سکههای طلا و نقره است. طبق معمول در لباس عروس سی کیلو طلا و نقره به کار میرود و قیمت آن اگر دختر ثروتمند باشد از یک میلیون ریال تجاوز میکند.

خواستگاری پسر
گفتیم دختر دم بخت باید شوهر آیندهی خود را انتخاب کند. او بدون اینکه خجالت بکشد به مادر خود (رئیس خانواده) خبر میدهد که از فلان پسر خوشش آمده است. در همهجای دنیا رسم این چنین است که افراد خانوادهی پسر به خواستگاری دختر میروال، اما در قریهی ابیانه قضیه برعکس است. موقعی که دختری پسری را پسندید، مادر دختر به خواستگاری داماد میرود و چون جریان آشنایی پسر و دختر جوان قبلا صورت گرفته، نوشته خواستگاری که به لهجهی محلی «دینه» حرف های میبشود بهسادگی برگزار میگردد.
روز دیگر افراد خانوادهی داماد با هدایای بسیاری که شامل نان لواش خشک و برنج و لوبیاست به منزل عروس میروال. بعد از یکی دو هفته که نوشته دلدادگی دختر و پسر جوان در ده پیچید، عروسی با شکوه خاص خود اغاز میبشود. مردم قریه از زن و مرد و کوچک و بزرگ زمان هفت شبانهروز دست از کار میکشند و در جشن عروسی شرکت میکنند.
جنب و جوش زایدالوصفی در ده اغاز میبشود و صدای ساز و دهل از میدان بزرگ قریه اغاز جشن عروسی را اظهار میکند.
عروس در روزهای بین خواستگاری و جشن عروسی باید وسایل پذیرایی را شخصا آماده سازد. او در این زمان نان مصرفی جشن را شخصا میپزد و مردم قریه از نان دستپخت عروسخانم میخورند.
در روز جشن عروسی، همهی ابیانهایهای مقیم شهرها به ابیانه میآیند. در بین این افراد استاد دانشگاه، دانشجو و کارمند عالیرتبهی دولت دیده میبشود. اما همهی آنها به محض ورود به ابیانه باید لباسهای معمولی خود را از کت و شلوار و یا دامن و بلوز و کفش پاشنهبلند کنار بگذارند. مردها شلوار پاچهگشاد و عبای بلند و گیوه، و زنها دامن گشاد و شلیتهی چیندار بپوشند و سکههای طلا بیاویزند.
دلنشین این است که در ابیانه از توالت و بزک خبری نیست و عروسخانم با همان زیبایی طبیعی به خانهی شوهر میرود. مردان قریه در این مورد نظر دارند که دختران آنها آنقدر قشنگ می باشند که احتیاج به آرایش ندارند.
در شب عروسی سنگینی سکههای طلا و نقره بر اندام عروس طاقتفرساست. از این جهت برای او دو نفر زن به گفتن «ساقدوش» انتخاب میکنند و عروس که تاج زیبایی بر سر دارد بر شانهی یکی از ساقدوشهای خود تکیه میزند.
شب عروسی همهی اهالی ده مهمان خانوادهی عروس می باشند. سفرهی بزرگی گسترده میبشود و زن و مرد در کنار هم به خوردن غذا مشغول خواهد شد.
فردای عروسی و روزهای دیگر تا هفت روز جشن برپاست و ظهر هر روز عروس و داماد را به پشتبام بزرگ بی همتا قریه میبرند و رو به آفتاب میایستند و به هلهله و نشاط میپردازند. ناهار اهل قریه نیز در همان پشتبام بزرگ صرف میبشود.
بعد از هفت شبانهروز نشاط، پیرمرد قریه با لباس سفید به سراغ داماد میرود و طی مراسم مخصوصی او را به حمام میبرد و در حمام لباس دامادی را که عبارت است از یک قبای زری با آستینهای گشاد از تن او درمیآورد و به او کت و شلوار تنگتر میپوشاند. عروس نیز لباس عروسی را از تن خارج میکند و تاج مخصوص را از سر برمیدارد و همانند دیگر زنان ده لباس میپوشد. او دیگر زن خانواده است و از این بعد رئیس خانواده محسوب میبشود. او ماه عسل ندارد و روز سپس از عروسی باید بیل بر دوش به مزرعه برود و اراضی مزرعهی شوهرش را شخم بزند و آبیاری کند.

رئیس خانواده
زنی که در خانهی شوهر است، لباس شوهر و خودش را شخصا میدوزد. در این قریه از چرخ خیاطی خبری نیست و همهی لباسها دستدوز است. دختران قریه با دست بر لبههای دامن و شلیتههای خود ملیلهدوزی و گلدوزی میکنند. خرید لوازم خانه به مسئولیتی زن است و مرد از زن پل توجیبی میگیرد و کوچکترین دخالتی در امور خانواده ندارد. پرورش فرزند نیز به مسئولیتی زن است و اوست که باید فرزندش را به مدرسه بفرستد و لوازم تحصیل او را فراهم کند. زنان قریه باید برای سه هزار نفر جمعیت قریه گیوه تهیه کنند، چون چنانکه گفتیم زن و مرد و بچههای قریه همه گیوه به پا دارند.
برق و تلفن و لولهکشی آب
پای سخن بگویید یکی از زنان قریه به نام «صغری» نشستیم. صغری خانم که خود از زنان باسواد قریه است از آنچه در قریه دارند برای ما سخن زد و او گفت:
– خوشبختانه همه دختران این قریه باسوادند و ما برای نمونه حتی یک دختر بیسواد نداریم. تا چند سال قبل مردم این قریه از داشتن برق محروم بودند و از چراغ نفتی منفعت گیری میکردند. یک شب همهی زنان قریه اجتماع کردیم و چون میدانستیم این قریه فاقد شهرداری است، تصمیم گرفتیم موتور مولد برقی با اندوختهی خود مردم داخل کنیم. همهی زنان قریه از این کار استقبال کردند و با وجوهی که جمعآوری شد یک دستگاه موتور مولد برق خریداری کردند و اکنون همهی مردم این قریه از برق منفعت گیری میکنند. برای تامین هزینههای ملزوم موتور نیز هریک به قدر مصرف نیروی برق پول میپردازند.
احتمالا شگفتی کنید اگر بگوییم این قریه لولهکشی هم شده است. صغری خانم او گفت:
– برای تامین آب آشامیدنی سالم روزی تصمیم گرفتیم از سرچشمه تا داخل قریه لولهکشی کنیم و چون هزینهی زندگی در دست ما زنها است، با جمعآوری پول لوله خریداری کردیم و با پشتیبانی همدیگر همهی ده را لولهکشی کردیم و اکنون از آب سالم لولهکشی منفعت گیری میکنیم.
صغری در اینجا نفسی تازه کرد و به سخنان خود اینطور در ادامه گفت:
– این قریه تا پنج سال قبل فاقد تلفن می بود و اگر میخواستیم با شهر تماس بگیریم ناچار بودیم تا سی کیلومتری قریه برویم و از آنجا به شهر تلفن کنیم. برای تشکیل تلفن نیز خود را محتاج به پشتیبانی دولت ندیدیم، بلکه با اندوختهی شخصی سی کیلومتری راه تا قریه را سیمکشی کردیم و به این ترتیب تلفن اینجا دایر شد.
شگفتی نکنید اگر بگوییم متصدی تلفنخانهی قریه نیز یک زن است که از همهی اهالی قریه حقوق میگیرد.
– ما همانند دهات و شهرهای دیگر انجمن رسمی ده راه اندازی ندادهایم، اما در باطن امر انجمنی متشکل از همهی زنان قریه داریم. موقعی که میخواهیم درموردی امری مهم تصمیم بگیریم، همهی زنان در میدان قریه اجتماع میکنیم و بعد از مشورتهای ملزوم تصمیمات خود را به مرحلهی اجرا درمیآوریم.
آداب و رسوم
از صغری خانم درموردی آداب و رسوم اهالی قریه سوال کردم، او گفت:
– ما با آنکه زیاد به شهر میرویم و با آداب و رسوم مردم شهرستانها آشنایی کامل داریم، با وجود این تا این مدت تجدد مردم شهرستان نتوانسته در ما رسوخ کند و ما به رسم نیاکان خود لباس میپوشیم، زندگی میکنیم و سخن بگویید میکنیم. بد نیست بدانید زنان قریه زیاد مقتصد می باشند. با دقت به اینکه اختیار زندگی در این ده به دست زنان است کوچکترین ولخرجی نمیکنیم. دوراندیشی و ذخیره برای فردا از صفات زنان ابیانه است. ما همیشه جو و گندم مصرف دو سال خود را انبار میکنیم تا اگر خشکسالی شد در مضیقه نیفتیم. هیچ خانوادهای در ابیانه بیشتر از سه فرزند ندارد. شعار زن ابیانهای این است «فرزند کم ولی باتربیت و تحصیلکرده» خود من که بیشتر از ده سال ازدواج کردهام بیشتر از دو فرزند ندارم.
در هر خانهای از ابیانه موزهای از جواهرات گرانبها و ظروف طلا و نقره وجود دارد و از این موزه با دقت همه نگهداری میبشود.

گریه ممنوع
از خصوصیات شگفت مردم قریه آن است که صبح روزهای جمعهی هر هفته به گورستان میروال و زانو میزنند و با حالتی که با تواضع و ستایش همراه است برای مردگان خود طلب آمرزش میکنند.
از رسوم شگفت آنان این است که بر مرگ هیچکس گریه نمیکنند. در این قریه «مردهشوی» وجود ندارد و هنگامی که فردی فوت کرد با ساز و دهل او را تا کنار قریه میبرند و در قریههای مجاور به دست مردهشوی خواهند داد و سپس او را در گورستان به خاک میسپارند.
به نظر میرسد که یک نفر ابیانهای هیچزمان اندوهگین نیست و به قول صغری «مردم ابیانه با نشاط زاده شدهاند و با نشاط باید بمیرند.»
عمرهای طویل از مشخصات اهالی این قریه است. سن زنان و مردان قریه بعضی اوقات تا ۱۲۰ سال و بیشتر هم میرسد.
مهماننواز بیتعارف
مردم قریهی ابیانه مهماندوست می باشند اما اهل تعارف و مجامله نیستند. این موضوعی می بود که ما به چشم خود دیدیم. هنگامی ما داخل قریهی ابیانه شدیم، اهالی آنجا به گرمی از ما استقبال کردند و ما داخل منزل یکی از اهالی شدیم و برای انجام مصاحبه عدهای از زنان قریه را به آنجا دعوت کردیم. تا این مدت کار ما همه نشده می بود که ظهر شد و سفرهی ناهار را گستردند. همهی زنها و مردها با هم دور سفره نشستند و به خوردن غذا پرداختند؛ اما هیچکس حتی صاحبخانه یعنی صغری خانم کوچکترین تعارفی به ما نکرد. ما در کنار سفره چمباتمه زده بودیم و قاشق و چنگالهای وسط سفره بیکار مانده می بود. یکی از زنان که فهمید سکوت ما شده می بود لبخندی زد و او گفت:
– مردم اینجا زیاد مهماندوست می باشند ولی عادت ندارند تعارف کنند. من این سنت را میشکنم و از شما خواهش میکنم غذا میل کنید.
شهرداری
ربابه او گفت: عیب بزرگ این قریه نداشتن شهرداری است و تا بحال دولت در تاسیس شهرداری در این منطقه عمل نکرده است. یقین باشید که اگر با تاسیس شهرداری موافقت بشود، اولین شهردار قریه هم یک نفر زن خواهد می بود و کارمندان آن را زنان راه اندازی خواهند داد.
گفتم: همانند اینکه شما پاسگاه ژاندارمری هم ندارید؟
ربابه او گفت: خوشبختانه کوچکترین اختلافی در بین اهالی قریه وجود ندارد. زنها که کارهای مهم این قریه را انجام خواهند داد، همه با هم خوب و صمیمی می باشند و احتیاجی به پاسگاه ژاندارمری نیست.
دامداری
نوشته دلنشین فرد دیگر ربابه برایم تعریف کرد که بد نیست آن را هم بنویسم:
– دامداری در این قریه ترویج دارد و هر خانوادهای دارای چند گاو و گوسفند است. صبح هر روز گاو و گوسفندان به چرا میروال. فکر میکنید چوپان این گوسفندان و گاوها کی باشد؟ بله، چوپان گاو و گوسفندان یک دختر جوان است که صبح تا شب گاو و گوسفندان را به چرا میبرد و از صاحبان آنها اجرت دریافت میکند. شبزمان که گاو و گوسفند به قریه بازمیگردند، زنان و دختران ده آنها را میدوشند. در قریهی ابیانه رسم نیست که شیر گاو و گوسفند را صاحب آن بهتنهایی تبدیل به ماست و پنیر و کره کند، بلکه همه شیرها را به منزل یک نفر میبرند و لبنیات قریه در آن خانه تهیه میبشود. این نشانهای از حس تعاون و همکاری اهالی این قریه است.
آرزوهای دختران
از دختری که دانشآموز دبیرستان و مشغول «گیوهچینی» است سوال کردم:
– شما که دانشآموز دبیرستان هستید و باید به تکالیف دبیرستانی خود بپردازید، چرا گیوهچینی میکنید؟
دختر که در کنار دو دختر همکلاسی خود نشسته می بود خندهای کرد و او گفت: نمیدانم، احتمالا نادرست میکنم ولی نظر دارم که کار با تحصیلات منافات ندارد. من هم تحصیل میکنم هم زراعت میکنم و هم گیوه میچینم و اگر حمل بر خودستایی نباشد شاگرد ممتاز کلاس هم هستم.
– آرزوی تو چیست؟
– آرزو؟ زیاد آرزو دارم. آرزو دارم آنقدر به تحصیل خود ادامه دهم که سودمند به حال خود و اجتماع باشم.
– میخواهی چهکاره بشوی؟
– من دلم میخواهد وکیل مجلس بشوم تا بتوانم از این راه خدمتی به جامعهی زنان ایران کرده باشم.
آخرین خواستها
کار ما در قریهی ابیانه رو به پایان است و برای خداحافظی آماده شدهایم. بار دیگر با صغری برخورد میکنیم. او که میداند رپورتاژ ما در مجلهی زن روز چاپ خواهد شد پیش میآید و میگوید:
– سلام گرم ما را به وسیلهی مجله به همهی زنان ایران ابلاغ کنید و بنویسید که ما زنان قریه آرزومند دیدار زنان متجدد تهرانی هستیم و بنویسید که زنان ابیانه از سازمان زنان ایران تقاضا میکنند وسیلهی این دیدار را فراهم کنند و قول خواهند داد از خانمهای تهرانی به گرمی استقبال و پذیرایی کنند.
لهجهی محلی و ترانهها
بد نیست برای «حسنختام» نوشته، اشارهای نیز به لهجهی محلی مردم ابیانه و ترانههای آنها بکنیم. لهجهی آنها زبان مخصوصی است که بیشتر به زبان پهلوی شباهت دارد…
موردی که ما در زمان سه روز توقف خود در قریهی ابیانه به آن برخوردیم و از لحاظ زبانشناسی زیاد قابل دقت و مطالعه است این است که مردم این قریه، برای اشیا و موجودات و حتی انسان ضمایر جداگانهی مونث و مذکر به کار میبرند. برای مثال به «این دختر» میگویند: «نم دت» و به «این پسر» میگویند: «نی پوره» در حالی که در زبان فارسی معمولی «او» هم برای مذکر است و هم برای مونث.
همین «نم» مونث را برای اشاره به خورشید و «نی» مذکر را – که هر دو به معنی «این» است – برای اشاره به ماه استعمال میکنند.
مردم این قریه ترانههای جالبی دارند و دختران زیباروی آنجا با صدای خوشی آنها را پچ پچ میکنند. این ترانهایست که دختران ابیانه در روزهای عروسی میخوانند:
میون آسمون زلزل هوا شد/ دل مو در پی سوز قبا شد
میون آسمون ماه اجنه جوش/ همه خویشان داماد قرمزیپوش
در این ابیات «سوز» به معنی سبز و «اجنه» فعل است به معنی «میزند».
این هم چند واژهی محلی قریهی ابیانه:
به «خانه» میگویند: کیه
به «سگ» میگویند: کویه
به «گربه» میگویند: ملیه
به «مُتَکا» میگویند: بالرومه
به «دوشک [تشک]» میگویند: نهالی
به «مسجد» میگویند: مزکه
به «بیا» میگویند: بوره
منبع: خبرآنلاین
[ad_2]
منبع